میاد در اتاق و گلوش رو صاف میکنه. ازین پهلو به اون پهلو میشم و میپرسم چیزی میخوای؟ میگه: پتوی گرمتر میشه داشته باشم؟
نیمخیز میشم و در حالی که با انگشت بهش کمد رو نشون میدم میگم وسایل اونجاس، هرچی خواستی برادر.
میگه مرسی و میره سمت کمد، پتو رو برمیداره و من میزنم آهنگ بعدی، واسه بار دهم شب بخیر میگیم.
چند دیقه بعد دوباره چراغ راهرو رو میزنه بالا و میاد دم در، نگاهش میکنم، میگه : میشه اون عروسکه رو داشته باشم؟ و به خری که خودش آورده واسم اشاره میکنه. میگم بیا ببرش و واسه بار یازدهم شب به خیر میگیم.
آهنگ بعدی رو رد میکنم و بازم چراغ راهرو روشن میشه، میگه صبح کاری نداری؟ ساعتو نگاه میکنم و میگم الان صبحه. چرا میپرسی؟ میگه صبحونه با من.میگم اوکی، مرسی و واسه بار دوازدهم شب به خیر میگیم و بالاخره راضی میشه بخوابه. هنوز ده دیقه از دوازدهمین شب به خیری نگذشته که صدای خروپفش بلند میشه.
لبخند پهن راهشو به صورتم باز میکنه و میگم صدای خروپف هم همچین چیز بدی نیستا. حداقل این حسو میده که تو خونه بیشتر از تویی هست.
3 سال زندان براي عاملين شليك به هواپيماي اوكراين