loading...

گهواره یِ تکرار

بازدید : 462
جمعه 17 مهر 1399 زمان : 23:37

مامان عادتمون داده بود که خاطره بنویسیم. واسه هردومون دفترهای مختلف میگرفت و وقتی همه‌ی صفحه‌هاش پر میشد واسمون هدیه میگرفت . اینجوری شد که من و خواهرم قبل از دبستان خاطره نویسی رو شروع کردیم، با تموم ل‌های برعکس که می‌نوشتم و بزرگ بزرگ نوشتنهامون.

هرچقدر که مامان موافق خاطره نوشتن بود، خاله میگفت این میتونه بزرگترین نقطه ضعفت بشه . که هرکسی میتونه بخونه و گذشته و تمام چاله چوله‌های روحت رو از بر بشه و ضربه بزنه بهت. واسه همین هیچوقت نذاشت دخترخاله خاطره بنویسه.

دخترخاله خیلی وقتها احساس بدبختی میکرد گرچه واقعا شرایط اونقدر بد نبود واسش، گاها فکر میکنم شاید اگه می‌نوشت، اونم می‌تونست حس بهتری به خودش داشته باشه.

+ تاريخ پنجشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۹ساعت 18:54 نويسنده خُنیاگَر |
یه فکری کردم ( موقت)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی