اولین باری که دیدمش نوجوون بودم، خندید و تپش قلب گرفتم! گفتم خب نوجوون فقط یه سری هورمونه که دست و پا درآورده و یه جورایی خودمو قانع کردم. حقیقتا ازینکه احساسی بشم و نتونم درست فکر کنم خوشم نمیاد. ولی خب احساس اگه منطق داشت که دیگه اشرف مخلوقات نبودیم، لول جدید آنلاک میشد احتمالا واسمون.
بی ربط و بی ربط دونه ، بی ربط یکی یه دونه: دلم یه چیز خوشمزه میخواد، فردا هم کلی کار دارم.
بی ربط و بی ربط دونه ، بی ربط یکی دو دونه: اگنر ازم خواسته به پسرخالهی دوستش که ترم اوله و امتحانشو خراب کرده درس بدم، تو رودربایستی قرار گرفته و دکمهی اوکی رو فشار دادیم. دیگه دوشنبههای طولانی تری خواهیم داشت.
بی ربط و بی ربط دونه ، بی ربط یکی سه دونه: دکتر پ امروز یه مریضش expire شده بود، طبق معمول واسش گل و خوردنی خریدم تا حالش بهتر شه. میگه آخه کی گل و شیرینی واسه همچین چیز وحشتناکی میگیره. میگم اتفاقا واسه وحشتناکا باس حواسمون به خودمون باشه .
فرج همان انتظار است