تو صف نونوایی وایساده بودم که گوشیم زنگ خورد، دکمهی سبزو کشیدم وسط و صدای زیباش رو شنیدم. داشتم باهاش صحبت میکردم و از همهی "دوست ندارم"هام واسش میگفتم که جلوییم برگشت و زل زد تو چشمام . میگه ایرانی هستی؟ ازینکه باهام فارسی حرف نمیزنه و به جای شما تو به کار میبره اصلا حال نمیکنم و توی دلم میگم نه فرانسوی هستم واسه اینه دارم فارسی حرف میزنم پشت تلفن و به فارسی میگم آره. میگه منم ایرانیم، یعنی افغانم ولی ایران بودم. میگم خیلی هم عالی و به مامان پشت تلفن میگم شما چه خبر. میگه آره ایرانیای نژادپرست نمیخوان با افغانا حرف بزننها؟ فکر میکنی من پستم؟ پیش خودم فکر میکنم کجای خیلی هم عالی نژادپرستانه ست و میگم برادر من، دارم با تلفن حرف میزنم همینجوری که میبینی. پشتشو میکنه بهم و من به تلفنم ادامه میدم.
پی . اس : من اینجا با دیدن این رفتارا نژادپرست نشم صلبات.
*مولانای جان
درنگی در زباله ای در زر ورق شعر